-
تانیا
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 17:09
امشب ، نه کلامم وزنی نه نگاهم نوری نه لبانم عطشی و نه این دل سر سودایی رفتن دارد. در کلامم ، هرچه بر صفحه ی این خاطره ها می آید ، طعم تلخ و گس نفرت بوی گندیدن مردار و فرورفتن اندیشه به مرداب تباهی دارد. در نگاهم ، جای آن نور امید ، کورسویی از عشق شبنمی از اشک و بغض سنگین فروخورده ای از داغ جدایی مانده است. بر لبانم ،...
-
چراغ قرمز
جمعه 20 آذرماه سال 1388 22:54
اصلن نمیشد که بگویم دوستت دارم اما گفتم. گفتم: -دسته کلیدت یادت نرود. -پله ها لیزند. -باید مراقب باشی. -صبرکن تا چراغ قرمز سبزشود... «سیما یاری»
-
الماس
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 23:38
زمان عمق نمی دهد به هیچ رابطه ای.گولت می زند که حفظ کنی و یاد نگیری.حفظ کردنی که خودش بعدن فراموشت کند.کار زمان معمولی کردن است.روزها را نشمار.پای عدد ها را از رابطه ببر. یک روز روی پنجه پاهایت بلند شو.شاید روز بعد،هفته ی بعد،یکسال بعد یا شاید در زندگی بعدی ات بتوانی در هوا معلق بمانی.
-
داستان ماهی ها
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 18:28
دختر دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای "کی " پرسید: اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر می شدند؟ آقای کی گفت:البته! اگر کوسه ها آدم بودند توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی می ساختند همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند مواظب بودند که همیشه پر آب باشد هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند برای آنکه...
-
بدون شرح
دوشنبه 29 تیرماه سال 1388 18:11
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 خردادماه سال 1388 10:56
بنویسیم موسوی بخوانند احمدی نژاد!!! ای کاش...ای کاش...ای کاش داوری...داوری...داوری در کار در کار در کار کاشکی... کاشکی...کاشکی قضاوتی... قضاوتی...قضاوتی در کار در کار در کار فکر کنم دکتر کردان رای هارو ذهنی جمع و تفریق کرده اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟
-
...
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 16:15
ستاره ها را بشکاف بافت شب زیبا نیست...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1387 10:50
یکی از سنبل های مقدس مسیحیت،چهره و شمایل پلیکان است. توضیح آن نیز ساده است:در فقدان کامل غذا،پلیکان سینه اش را با منقارش باز می کندو از گوشت بدن خودش به جوجه هایش، غذا می دهد. بسیاری ازاوقات قادر به درک نعماتی که به ما رسیده اند نیستیم. داستانی در مورد پلیکانی وجود دارد که در طول یک زمستان سخت ،با قربانی کردن خود و با...
-
چشمهایت...
شنبه 19 مردادماه سال 1387 15:05
مرگ را بگو تا صدایم کند تمام انگیزه ی من در زندگی ام مرگم بود.وکسی تا صدایش کند. چشمهایم دیدت٬ کافی بود؛چشمهایم خواندت٬ کافی بود؛ حال مرگ را بگو تا صدایم کند. چشمهایت برای تولدم کافی ست. ------------------------------------------- پریا
-
مبارزه
شنبه 12 مردادماه سال 1387 00:58
میلتون اریکسون٬نویسنده ی یک روش جدید از طرز معالجه ی امراض می باشد که در آمریکا طرفداران بسیار زیادی دارد.او در دوازده سالگی به مرض فلج اطفال مبتلا شد. ده ماه پس از ابتلا شبی سخنان یک دکتر را شنید که به والدینش می گفت: -فرزند شما٬امشب را تا صبح سپری نخواهد کرد. اریکسون٬پس از آن ٬صدای گریه ی مادرش را شنید. با خود فکر...
-
آسان بود
سهشنبه 8 مردادماه سال 1387 21:58
چقدر مشکل بودن٬آسان است.فقط کافی است تا از دیگران دور ماند و به این ترتیب هرگز به مخاطرات عشق٬ نا امیدیها و آرزوهای سرکوب شده رو به رو نخواهیم شد. چقدر مشکل بودن٬آسان است.نیازی نداریم خودمان را نگران تماس های تلفنی با افرادی بکنیم که خواهان کمک ما و نیکو کاری ای که انجام آن ضروری می باشد٬کنیم. چقدر مشکل بودن٬آسان...
-
امتحان فارسی عمومی
دوشنبه 7 مردادماه سال 1387 00:40
از هیچکدوم از استادام (حتی دروس اختصاصی)نمره نگرفتم به غیر از فارسی... البته اونم به روش خاص خودم!!! پایین ورق سفید امتحان این شعر رو که از فرط بی کاری سرجلسه گفته بودمو نوشتم: سرد است تمام چیزهایی که نمی فهمی سرد است اندیشه های له شده ی مغز من یادهای یاد رفته سرد است... پتوی کهنه ی کتاب را روی شانه هایم می اندازم و...
-
من دختر حوا
شنبه 5 مردادماه سال 1387 23:52
پیچیده شده در حریر بهترین لحظه ها و غرق شده در مرداب بدترین رنجها اولین بار کتابم را برای حقوق مادرم(حوا)نوشتم که زیر بار تهمت تمامی برادران ناتنی ام (پسران قابیل)دفن شده بود. آنان در دادگاه ذهن های حریص منجمدشان جرم مادرم را این گونه خوهندند: ضعیف:چون بعد از آدم خلق شد. بازیچه ی مردان:چون خداوند حوا رابرای رهایی ادم...
-
نمی دونم
شنبه 5 مردادماه سال 1387 03:21
آدمک اخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند! آدمک خر نشوی گریه کنی کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند خودمم می دونم که تکرارییه ولی الان حسش بود...
-
سلام
شنبه 5 مردادماه سال 1387 01:23
می دونم که خیلی دیر اوم همیشه همه ی کارامو از بقیه دیرتر انجام میدم ولی حالا اینجام..... سلام... سلام... سلام...