دختر حوا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

دختر حوا

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

چشمهایت...

مرگ را بگو تا صدایم کند

تمام انگیزه ی من در زندگی ام مرگم بود.وکسی تا صدایش کند.

چشمهایم دیدت٬ کافی بود؛چشمهایم خواندت٬ کافی بود؛

حال

مرگ را بگو تا صدایم کند.

چشمهایت برای تولدم کافی ست.

-------------------------------------------

پریا

مبارزه

میلتون اریکسون٬نویسنده ی یک روش جدید از طرز معالجه ی امراض می باشد که در آمریکا طرفداران بسیار زیادی دارد.او در دوازده سالگی به مرض فلج اطفال مبتلا شد. ده ماه پس از ابتلا شبی سخنان یک دکتر را شنید که به والدینش می گفت:

-فرزند شما٬امشب را تا صبح سپری نخواهد کرد.

اریکسون٬پس از آن ٬صدای گریه ی مادرش را شنید.

با خود فکر کرد:(چه کسی می داند؟اگر من امشب را پشت سر بگذارم٬شاید مادرم هم زجر زیادی نکشد.)چ

و تصمیم گرفت آن شب را نخوابد.

فردا صبح فریادی بر آورد و مادرش را صدا زد:

-من هنوز زنده ام.

خوشحالی آنان در آن خانه آنقدر زیاد بود که از آن لحظه به بعد٬تصمیم گرفت تا همیشه برای مبارزه با رنج و زجر پدر متدرش یک روز بیشتر مبارزه و مقاومت کند.

او در سن ۷۵ سالگی در سال ۱۹۹۰ از دنیا رفت و سزی کتاب های مهمی از خودش درباره ی ظرفیت و قابلیت عظیمی که انسان برای فائق آمدن بر محدودیت های فردی اش دارد به جای گذاشت.

آسان بود

چقدر مشکل بودن٬آسان است.فقط کافی است تا از دیگران دور ماند و به این ترتیب هرگز به مخاطرات عشق٬ نا امیدیها و آرزوهای سرکوب شده رو به رو نخواهیم شد.

چقدر مشکل بودن٬آسان است.نیازی نداریم خودمان را نگران تماس های تلفنی با افرادی بکنیم که خواهان کمک ما و نیکو کاری ای که انجام آن ضروری می باشد٬کنیم.

چقدر مشکل بودن٬آسان است.کافی است تا وانمود کنیم در یک برج عاج بوده و هرگز یک قطره اشک نریخته ایم.کافی است در طول حیات و زندگیمان به ایفای نقشی بپردازیم.چقدر مشکل بودن٬آسان است!

امتحان فارسی عمومی

از هیچکدوم از استادام (حتی دروس اختصاصی)نمره نگرفتم به غیر از فارسی... البته اونم به روش خاص خودم!!!

پایین ورق سفید امتحان این شعر رو که از فرط بی کاری سرجلسه گفته بودمو نوشتم:

سرد است تمام چیزهایی که نمی فهمی

سرد است اندیشه های له شده ی مغز من

یادهای یاد رفته

سرد است...

پتوی کهنه ی کتاب را

روی شانه هایم می اندازم

و حرفها را دوباره می خوهنم

سرد است...

شب در اوج تشنگی اش چشمانم را می خورد

کلمات در حافظه ام قائم باشک بازی می کنند

نیمی از شعر را نمی یابم

سرد است...

قلم یخ زده                 کتاب یخ زده                 سپیده یخ زده           خورشید یخ زده

و من فردای منجمد را 

گوشه ی کارنامه ام می یابم

جایی که حک شده

                                              نمره یخ زده

                                 ================================

        

من دختر حوا

پیچیده شده در حریر بهترین لحظه ها و غرق شده در مرداب بدترین رنجها

اولین بار کتابم را برای حقوق مادرم(حوا)نوشتم که زیر بار تهمت تمامی برادران ناتنی ام (پسران قابیل)دفن شده بود.

آنان در دادگاه ذهن های حریص منجمدشان جرم مادرم را این گونه خوهندند:

  1. ضعیف:چون بعد از آدم خلق شد.
  2. بازیچه ی مردان:چون خداوند حوا رابرای رهایی ادم از تنهایی آفرید.
  3. نادان:چون اولین بار او گول ابلیس را خورد.
  4. شوم:چون باعث خوردن میوه ی ممنوعه شد.

و ما دختران حوا نیزبه وارث بودن متهم شدیم وحکم ما زنده به گور شدنمان طی هزاران قرن بود.

در تمامی این سالها از ما نه تصویر ماند نه خاطره ماند نه کتاب ماند و حتی نه صدا(تنها صدای مردهاست که می ماند)تنها یادگاری ما سکوت بود.چون طبق قانون تصویر قدغن یاد گرفتن قدغن خندیدن قدغن صدا قدغن.

تنها سیاه پوشیده ای ساکت پشت صد ها پرده؛به امضای هیئت داوران رسید(برادران ناتنی).

وحالا بعد از قیام هزاران ساله ی ما بعد از تلاش های بی وقفه ی حریص گونه مان خواهران نا تنی ام(دختران قابیل)برابری و آزادی و حیا را به تباهی فروختند.و ما شرمگینانه به نظاره ایم!!!

نمی دونم

آدمک اخر دنیاست بخند

آدمک مرگ همین جاست بخند

دست خطی که تو را عاشق کرد

شوخی کاغذی ماست بخند!

آدمک خر نشوی گریه کنی

کل دنیا سراب است بخند

آن خدایی که بزرگش خواندی

به خدا مثل تو تنهاست بخند

 

خودمم می دونم که تکرارییه ولی الان حسش بود...

سلام

می دونم که خیلی دیر اوم

همیشه همه ی کارامو از بقیه دیرتر انجام میدم

ولی حالا اینجام.....

سلام...

سلام...

سلام...